
لایو با سعید گلمحمدی
قصهدرمانی
بنده حدود ۱۸ سال پیش علاقه خاصی به کتاب مثنوی معنوی و کتابهایی با این ساختار داشتم. طبق بررسیهایی دریافتم در بیشتر کتابهایی که در تاریخ آمدهاند و ماندگار بودند وجه اشتراکی وجود دارد. یک ویژگی مشترک این کتابها استفاده از زبان قصه و داستان برای بیان موضوعی که میخواستند انتقال بدهند بود. به همین دلیل بود که بنده سبک کتابهای قصه درمانی را انتخاب کردم. ساختار قصهها به این گونه بود که ابتدا قصهها و داستانها را مینوشتم، بسیاری از این قصهها ساخته و پرداخته ذهن خودم هستند و آخر تمام این قصهها یک نتیجهگیری انجام شده است تا بتواند تأثیر خود را بر روی مخاطب بگذارد. این ساختار در ایران و خاورمیانه تاکنون استفاده نشده است و به همین دلیل از این ساختار استفاده کردم. قبل از کار نویسندگی بنده مدیر عامل یک شرکت بودم که با مشکلاتی مواجهه شد و دیگر نتوانستیم ادامه بدهیم و از لحاظ روحی بسیار آشفته بودم و شروع به نوشتن کردم. نوشتن برای من بسیار آرامشبخش و کمککننده بود. در این فکر بودم که چه میشود اگر این نوشتهها در اختیار دیگران قرار بگیرد و آنها را متحول کند. سپس شروع به نوشتن کردم. در نتیجهگیری همیشه سعی میکنم جان کلام را بهتر به مخاطب خود انتقال بدهم و از سخنان بزرگان و مشاهیر نیز استفاده میکنم. زمانی که کتاب «نیم کیلو باش ولی خودت باش» را مینوشتم یک روز بدنبال جملهای بودم و در رفرنسها و کتابهایی که داشتم نتوانستم آن را پیدا کنم، نشستم پای کامپیوتر تا در اینترنت به جستجو بپردازم و حواسم به ساعت نبود و آنقدر تمرکزم بر روی جملهای که به دنبال آن میگشتم بود که متوجه نشدم هفت ساعت پای کامپیوتر گذشته است و همینطور که موس کامپیوتر را حرکت میدادم احساس کردم دستم خیس شده است. آنقدر پایین مچ دست بنده ساییده شده بود که خون آمده بود. من کار خود را با عشق شروع کردم و تک تک جملات کتابهایم با عشق انتخاب شدهاند. کاری که با عشق انجام شود حتما خروجی دارد حتی اگر به دنبال خروجی نباشیم.
قانون باورها و نقش آن در زندگی
شبی یک مرد به روستایی میرود و آنجا اتاقی را برای استراحت اجاره میکند. نیمه شب احساس میکند که در حال خفه شدن است، بلند میشود و به سمت پنجره میرود و با حالت خواب و گیجی هر کاری میکند نمیتواند پنجره را باز کند، ضربهای محکم به پنجره میزند و شیشه آن را میشکند و احساس میکند هوا به درون اتاق میآید، به رختخواب برمیگردد و میخوابد. دم صبح بیدار میشود و میبیند شب قبل به جای پنجره اتاق شیشه کتابخانه را شکسته است. او تا صبح با این باور خوابیده بود که من اکسیژن دارم!
نقش باور آنقدر در زندگی یک انسان زیاد است که اگر آن چیزی یا کاری که واقعا به آن ایمان داشته باشیم را باور داشته باشیم نصف راه موفقیت را رفتهایم. اتفاقاتی که امروز در زندگی تک تک انسانها رخ داده میدهد همان باورهای دیروز ما بوده است. طبق بررسی که بنده روی زندگینامه کارآفرینان داشتم، یکی از ویژگیهای مشترک این افراد باور خودشان و انتقال باور است. انسان زمانی که بتواند یک باور قوی را در خودش پرورش بدهد، به همان اندازه میتواند این باور را به دیگران انتقال بدهد.
یکی از مشاوران بازاریابی بانکی برای مذاکره همراه با تیم خود قصد رفتن به راه آهن را داشتند. آنها میخواستند از راهآهن بخواهند که حساب بانکی خود را به بانک آنها بیاورند و یکسری سرویسهای ویژه به آنها ارائه کنند، در مسیر رفتن به راه آهن مشاور ارشد از دیگر مشاوران پرسید که آیا فلان صورتحساب را آوردهاید، فلان لیست را آماده کردهاید و… بیشتر مشاوران پاسخ «خیر» دادند و گفتند این غیرممکن است که راهآهن با گردش حساب میلیاردی حساب خود را به بانک ما انتقال دهد. مشاور ارشد با دیدن این موضوع که مشاوران به این مسئله باور ندارند از راننده خواست که دور بزند و قرار را کنسل کردند زیرا معتقد بود تا زمانی که ما باور نداشته باشیم با ایجاد سرویسها و ارزشها که برای این مجموعه فراهم میکنیم میتوانیم این انتقال حساب را ایجاد کنیم موفق نخواهیم شد.
یک بحث باور مربوط به مغز انسان است و بحث دیگر باور «ایمان» است که به قلب انسان مربوط خواهد شد. ایمان از باور فراتر است و انسانی که باور ذهنی و ایمان قلبی نسبت به یک موضوع داشته باشد حتی اگر این موضوع هدف او باشد به آن دست خواهد یافت. البته به شرط آنکه ایمان قلبی حتما وجود داشته باشد.
در بحث محصولات و خدمات نیز گفته میشود زمانی که شما به محصول یا خدمت خود باور ندارید نباید فروش انجام بدهید. روزی کمپانی Oral – B تصمیم گرفت مدیران خود را جمع کند و به آنها گفت فردا صبح به پکنیک خواهیم رفت، صبح فردا مدیران ارشد همه آمدند و مدیرعامل به مدیران گفت لطفا کیفهای خود را باز کنید و مسواکهایتان را نشان بدهید. میتوانید حدس بزنید چه اتفاقی افتاد…!
فرض کنید یک تیم بازاریابی دارید و آنها به محصولاتتان باور ندارند. قدم اول این است که جلسات مرتب و منظمی با آنها برگزار کنید و کاری کنید آنها شخص شما را باور کنند. جملهای است که میگوید: «آن چه بر تو میگذرد نتیجه آن چیزی است که در تو میگذرد». خیلی مهم است که انسان ابتدا خودش، خودش را باور داشته باشد. زندگی و کسبوکار ما آنگونه هست که ما هستیم. پس اگر میخواهید زندگی و کسبوکار خود را متحول کنیم باید اصل و بنیان خودمان را تغییر بدهیم. تغییر در ترجمه کتب فارسی همان تحول نامیده میشود در حالی که تغییر و تحول متفاوتاند. تغییر یک بحث سطحی و تحول عمیقتر است. تحول یک انقلاب است. تغییر در باور انسان و تحول در ایمان انسان به وجود میآید. اینجاست که گفته میشود انسان با باور ذهنی و ایمان قلبی حتی میتواند کوه را جابهجا کند. دنیای درون من، دنیای بیرون من را میسازد. دیوید فورد چه زیبا میگوید: «تو در جهان نیستی، جهان در توست».
این مطلب ممکن است برای شما مفید باشد:فیلم وبینار تخصصی افزایش سریع فروش
کیفیت و کمیّت
روزی یک ماده روباهی با ماده شیری در حال گفتگو بودند. ماده روباه در حال مسخره کردن ماده شیر بود و به او میگفت تو در زندگی خودت بیشتر از یک بچه نمیتوانی
به دنیا بیاوری اما من را نگاه کن که بچههایی را به دنیا آوردهام و میتوانم بچههای زیاد دیگری را به دنیا بیاورم. ماده شیر میگوید درست است که من یک بچه به دنیا
میآورم اما «شیر» به دنیا خواهم آورد. کیفیت مهمتر از کمیّت است. افراد زیادی هستند که سر خودشان را شلوغ کردهاند، چندین کار را همزمان انجام میدهند و به
خودشان افتخار میکنند در حالی که در هیچکدام از این کارها موفق نیستند. قانونی وجود دارد که معتقد است روی هر کاری که تمرکز کنید زیاد میشود. زمانی که تمرکز
خود را روی یک کار بگذاریم و در عوض کیفیت آن را بیشتر کنیم، خروجی بهتری دریافت خواهیم کرد. در بحث رفتارشناسی آنهایی که الگوهایی C دارند به حدی درگیر کیفیت میشوند که از اصل کار میافتند. کیفیت اصل است اما اگر خودمان را صرفا و فقط درگیر کیفیت کنیم عقب خواهیم افتاد. به عبارت دیگر استاندارد در کیفیت را رعایت کنیم اما روی کیفیت گیر نکنیم. به قول معروف حرف زیاد زده خواهد شد، اما گفتنی کم است. متأسفانه افراد زیادی در فضای مجازی سخنانی را بیان میکنند که فاقد ارزش است. انتشار هر محتوا بیکیفیت در فضای مجازی به برند شما آسیب خواهد رساند و برگرداندن برند آسیبدیده بسیار دشوار خواهد بود. برای تعیین استانداردهای خود یک چکلیست آماده کنید.
عادتهای منفی
یک روز خارپشت از ماری تقاضا میکند که برای مدتی در لانه او زندگی کند، مار از روی نجابت و مهربانی این پیشنهاد را پذیرفت. خارپشت به لانه مار میرود و چون خارهایش تیز بود بدن مار را زخمی میکرد. پس از مدتی آنقدر خون از زخمهای مار رفته بود که به خارپشت گفت از لانه من برو بیرون، ببین با بدن من چکار کردی. خارپشت گفت: اگر ناراحتی خودت برو بیرون!
گاهی اوقات حواسمان به عادتهای منفیای که به سراغ ما میآیند نیست و بعد مدتی این عادتهای منفی درون ما لانه میکنند و به آن عادت خواهیم کرد. مراقب خارپشت عادتهای منفی باشیم. عادتهای مثبت را جایگزین عادتهای منفی کنید. مغز انسان معمولا خودخواه و تنبل است. عادتهای کوچک مثبت میتوانند بسیار تأثیرگذار باشند؛ به عنوان مثال ۵ دقیقه مطالعه روزانه. اگر قرار است یک عادت منفی خود را به عادت مثبت تبدیل کنیم باید برای آن راهکار طراحی کنیم. فرض کنیم میخواهیم عادت بد نداشتن مطالعه را کنار بگذاریم، راهکار اول این است که یک جلد کتاب انتخاب کنیم و همیشه درون کیف خود قرار بدهیم، راهکار دوم است است که هنگام مطالعه موبایل و تلویزیون را خاموش کنیم و سی دقیقه مطالعه باکیفیت داشته باشیم، همچنین میتوانیم خودمان را در شرایطی قرار بدهیم که دیگران نیز در حال مطالعه هستند. سخنرانان یا افرادی که دوست دارند مهارت سخنوری را یاد بگیرند باید عادت استفاده از کلمات اضافه را کنار بگذارند، یکی از تکنیکهای مورد استفاده برای ترک این عادت استفاده از یک کش و انداختن آن دور مچ دست است و فرد زمانی که از کلمه اضافهای استفاده کرد باید این کش را بکشد و رها کند تا ضربهای به دست او وارد شود و ذهن متوجه این تنبیه خواهد شد. شناسایی عادت بسیار مهم است. سعی کنید عادتهای مثبت و منفی خود را بشناسید.
بنویس تا اتفاق بیفتد! نوشتن میتواند به شما کمک کند به شرط آنکه استمرار داشته باشد. تلقین نیز میتواند در ترک عادت منفی بسیار مؤثر باشد. برای خلق عادتهای مثبت در خود غیرمستقیم وارد شوید تا نتیجه و خروجی بهتری بگیرید.
برای قولی که به خودتان میدهید یک پاداش در نظر بگیرید. چرایی کار نیز بسیار مهم است، به عنوان مثال اگر این کار را نکنم چه اتفاقی میافتد؟ چرایی باعث «اقدام» خواهد شد. همراهان ما نیز روی عادتهای مثبت و منفی ما بسیار تأثیرگذار هستند.
تسلیم شدن یا نشدن
یک روز مدیر فروشی چند هزار مدیران بازاریابی خود را به سمیناری دعوت کرد و از آنها پرسید آیا برادران رایت تسلیم شدند؟ آنها گفتند خیر تسلیم نشدند. از آنها پرسید آیا ادیسون تسلیم شد؟ آنها گفتند خیر. از آنها پرسید آیا کریستوف کلمپ تسلیم شد؟ آنها گفتند خیر. در آخر از آنها پرسید آیا جان دن پی تسلیم شد؟دیگر صدایی نیامد. یکی از فروشندگان پرسید جان دن پی کیست؟ مدیر فروش گفت معلوم است که او را نمیشناسید چون او تسلیم شد!انسانی که اشرف مخلوقات است چرا باید تسلیم شود. روح خدا در انسان دمیده شده است و انسان میتواند خدایی بکند. تسلیم نشدن یکی از مهمترین پازلهای زندگی افراد موفق و کارآفرینان بزرگ هستند. انسان اگر چرایی داشته باشد هرگز تسلیم نخواهد شد. یکی از بزرگترین معلمهای زندگی هر انسانی داستانهای طبیعت و حیوانات هستند؛ به عنوان مثال داستان زندگی یک مورچه که تسلیم شدن برای او معنایی ندارد. اگر میخواهید محالترین اتفاق دنیا در زندگی شما رخ بدهد، باور محال بودن آن را تغییر بدهید.